فکرشم نمیکردم با دیدن یا دست زدن بهش اینجور داغون بشم..
میدونستم دوسش دارم ولی نه تا این حد ...
وقتی دستمو رو سیماش کشیدم ..
وقتی صداش تو فضا اکو شد ...
نتونستم خودمو کنترل کنم...
فقط یه بار بهش دست زدم چون میدونستم کنترل کردنم سخت میشه ..
یه بار.... همونم برای منی که مدتهاست بی تابشم خیلیه....
اتفاقای بعد از اون هم باعث شد اوضاعم داغونتر بشه...
خداجون وقتی ازت اجازه ی داشتشنشو خواستم ردم کردی...
پس چرا داری عذابم میدی...
با دیدنش از دور ... با حسرت داشتنش...
چرا اونو بهم نشون دادی وقتی نمیذاری داشته باشمش...
چرا گذاشتی داغ دلم تازه بشه..
خداجون بی رحم نبودی ....
سنگدل نبودی...
نمیبینی داغونم پس داغونترم نکن...
این چیزی که الان داره تو سینم میکبه رو با هزار تا چشب بندش کردم تا هزار تیکه نشه...
چرا داری سنگ به طرفش پرت میکنی...
همه میگن حکمت اینه ...خدا من چیزی از حکمتت نمیفهمم میشه تمومش کنی؟؟؟
دارم کم میارم ....
کم میارم خدا ...
نظرات شما عزیزان: